در زد کسی، انگار که مهمان داریم
در سفره گرسنگی فراوان داریم
امروز پدر ابرِ زیادی آورد
مانند همیشه شام باران داریم
2629
0
4.35
یک عمر پس انداز پدر تردید است
چیزی که نیندوخته ایم امید است
صندوقچه ی جواهرات مادر
جفتی صدف پرآب مروارید است
2150
0
4
هرروز از این مسیر برمی گردم
از رفتن ناگزیر برمی گردم
تو شام بخور، بخواب، تنهایی جان!
من مثل همیشه دیر برمی گردم
::
سیب است؟ هلوست؟ نه... شبیه لیموست
ای کاش که خورده بودم آن را با پوست
این ابر... گرسنه نیستم، باور کن!
مثل قزل آلاست، نه! مثل میگوست
::
من قلّک خویش را شکستم که پدر...
در کوچه به شوق آن نشستم که پدر...
امروز سی و دو سال از آن روز گذشت
در حسرت آن دوچرخه هستم که پدر...
::
طفلک پسرم، باز مجابش کردم
بی شام، به زور قصّه خوابش کردم
ناگاه کبوتری به خوابش آمد
ناچار گرفتم و کبابش کردم
::
بدجور به هم ریخته و ترسیده
مادر که دوباره خواب شومی دیده
از بهت و سکوت پدرم می ترسم
ما گاو نداریم، ولی زاییده
::
بغض آمده و بسته گلوی ما را
در ما خفه کرده های وهوی ما را
یک چیز به درد خور در این خانه نبود
دزد آمد و برد آبروی ما را
::
در سینه اگرچه شعله می افروزد
صدشکر چراغ خانه مان می سوزد
کوهی ست بزرگ مادرم در خانه
دارد شب و روز ابر به هم می دوزد
4252
1
4.38
ما را نه مگر عشق تلنگر زده است
با شعله ی روشنی که در حُر زده است
در تاخت و تاز شمر و ابن سعدیم
در سینه ی ما یزید چادر زده است
1965
0
3
فردا همه گویند سپهدار آمد
سقای حرم، سید و سالار آمد
در دشت خروش و ولوله می افتد
گویند اباالفضل علمدار آمد
3021
4
3.25
مانند همیشه چشم هایم به در است
بر سفره ی ما جگر نه خون جگر است
ته مانده ی سفره ی شما را آورد
آری پدرم مورچه ی کارگر است
3779
0
4.21
فردا اکبر مؤذن میدان است
فردا روز ولادت باران است
فردا سر شمر می رود بر نیزه
فردا جشن رهایی انسان است
2580
0
5
فردا دریای خون به پا خواهد شد
هر جای جهان کرب و بلا خواهد شد
تیری به گلوی حرمله خواهد خورد
سر از تن شمر هم جدا خواهد شد
1895
0
4
توفان شد و موج و از دل صحرا رفت
رود کوچک به یاری دریا رفت
می خواست که خطبه ای بخواند با خون
از منبر دستان پدر بالا رفت
2039
1
4
عشق آمد و یک لحظه سفر در تو نکرد
یک پلک به هم زدن، اثر در تو نکرد
تو حُر نشدی، مگر چه کردی با خود؟
فریاد حسین هم اثر در تو نکرد
2389
0
3.43
شاید بتوان راه بیانش را بست
یا این که رگ خون روانش را بست
زخمی که روایتگر دردی باشد
با چسب نمی توان دهانش را بست
3167
2
3.92
من قلک خویش را شکستم که پدر...
در کوچه به شوق آن نشستم که پدر...
امروز سی و دو سال از آن روز گذشت
در حسرت آن دوچرخه هستم که پدر...
2386
0
3.33
آمد رمضان و التهابی است به لب
هر لحظه مرا حسرت آبی است به لب
با شوق لب تو ربّنا می خوانم
هر بوسه دعای مستجابی است به لب
2073
0
4.5
گوش دل من به زنگ تنهایی توست
عمری است همیشه تنگ تنهایی توست
هر آدمی انگار به رنگی تنهاست
تنهایی من به رنگ تنهایی توست
3044
1
4.33
نه سیب و نه گندم است بین من و تو
بین من و تو گم است بین من و تو
این عشق که دیگران از او می گویند
یک سوء تفاهم است بین من و تو
3185
0
4.17
عمری است به دنبال جوابی دیگر
هر روز کشیده ام عذابی دیگر
هر شب به هوای دیدنت از خوابی
آسیمه دویده ام به خوابی دیگر!
2548
1
4.17
چندی است دلم به کوچه ی عقل زده است
دیوانه چه داند که چه خوب و چه بد است؟
عشق تو به غیر دردسر نیست ولی
قربان سری که درد کردن بلد است...
3741
2
3.88
یک عمر پس انداز پدر تردید است
چیزی که نیندوخته ایم امید است
صندوقچه ی جواهرات مادر
جفتی صدف پر آب مروارید است
2490
1
3
یک روز مگر کسی بیاید آن را...
نه! فکر نمی کنم نباید آن را...
این زندگی آهنی زنگ زده
قفلی است که مرگ می گشاید آن را...
1961
0
4.5
هم رود خراب و مست راه افتاده
هم کوه عصا به دست راه افتاده
یک لحظه گذشتی از کنار دنیا
دنبال تو هر چه هست راه افتاده
690
0
در سینه اگرچه شعله می افروزد
صد شکر چراغ خانه مان می سوزد
کوهی ست بزرگ مادرم در خانه
دارد شب و روز ابر به هم می دوزد
596
0
بغض آمده و بسته گلوی ما را
در ما خفه کرده های و هوی ما را
یک چیز به درد خور در این خانه نبود
دزد آمد و برد آبروی ما را
514
0
خوش خط و تمیز و شیک، عاشق شده است
افتاده به جیک جیک عاشق شده است
یک قلب کشیده است و تیری در آن
خودکار سیاه بیک عاشق شده است
1570
0
4.2
ای مرکز ثقل کهکشانِ دل من!
خورشید بلند آسمان دل من!
عمری است که من منتظر دیدارم
یک جمعه بیا به جمکران دل من!
5094
1
3.17
نه شرم و حیا، نه عار داریم از تو
اما گله بی شمار داریم از تو
ما منتظر تو نیستیم آقا جان!
تنها همه انتظار داریم از تو
5002
0
4.17
در پیش تو عشق، مشق غیرت می کرد
غیرت به شجاعتت حسادت می کرد
از عرش، خدا به کربلا آمده بود
با دست بریده ی تو بیعت می کرد
2786
0
4.2
این اشک که در مَشک دلم می زاید
یک روز گره ز کار من بگشاید
روزی که برید دست من از همه جا
عباس به دستگیری ام می آید
2787
0
4.17
شد قطع دو دست نازنینت، عباس!
جز عشق، مگر چه بود دینت؟ عباس!
در یاوری عشق برون آمده بود
دستان خدا از آستینت، عباس!
2792
0
4
چرخید خداوند به دور سر تو
زد بوسه به پاره پاره ی پیکر تو
والله که کشتی نجات همه است
گهواره ی کوچک علی اصغر تو
3061
0
4.4
آن روز اسیر دست ظلمت شد آب
قربانی غفلت و جهالت شد آب
از سوز عطش لبان مولا خشکید
والله که آب از خجالت شد آب
2588
0
3
افتاد تب هلاک توی سرتان
یک آتش دردناک توی سرتان
لب های رقیه از عطش خشک شده
ای این همه آب! خاک توی سرتان!
2825
0
3.83
سرهای بریده نعش بی سر، دجله
تنها و غریب و بی برادر، دجله
یک سویْ حسین(ع) و سوی دیگر عباس
یک چشمْ فرات و چشم دیگر، دجله
2302
1
5
هر چند کلاس درس او یک واحه است
راهی که به آن جا نرسد، بی راهه است
پیران همه طفل مکتب او هستند
این پیر طریقتی که خود شش ماهه است
2168
0
5
بنویس که با شتاب باید برسد
فوراً ببرش؛ جواب باید برسد
لب های رقیه از عطش خشک شده
این نامه به دست آب باید برسد
2974
0
3.6
پیداست به زور وزن لبخند زده
تا قافیه و ردیف را بند زده
این شعر به سردخانه باید برود
بدجور درون شاعرش گند زده
3015
0
2.5
امروز بیا چکامه ات را بنویس
با دست خودت ادامه ات را بنویس
حالا بلدم چطور بازی بکنم
ای عشق! تو فیلم نامه ات را بنویس
3149
0
2.3
کم زندگی مرا نمایش بدهید
تابوت، برای من سفارش بدهید
باید بروم گور خودم را بکنم
لطفاً دو سه سطر مرگ را کش بدهید
3206
1
2.6
شاید من و تو به هم نباید برسیم
تا نوبت ما هم به سر آید، برسیم
روزی من و تو به هم...خدا می داند
شاید شاید شاید شاید برسیم
3025
0
5
خسته شدم از دست جلیلی که منم
از شاعر هیچ زن ذلیلی که منم
با جادوی عشق، کاش گنجشک شوم
بیزارم از این کُروکودیلی که منم
2888
1
4.33
در دفتر شعر من صدا پنهان است
یک رود پُر از ستاره در جریان است
من در سَر خود ابر زیادی دارم
جیب کلمات من پر از باران است
2182
0
5
لطفاً دو سه سطر زندگی قرض بگیر
لای کلمات مرده را درز بگیر
نگذار به مردن دلم بو ببرند
این شاعر مرده را خودت فرض بگیر
1505
0
عمری است که مشت بر درم می کوبند
پا بر سر و روی باورم می کوبند
مشتی کلمه مدام از شب تا صبح
انگار که میخ در سرم می کوبند
3049
0
4.6
دل -بی تو- درون سینه ام می گندد
غم از همه سو راهِ مرا می بندد
امسال بهار بی تو یعنی پاییز
تقویم به گور پدرش می خندد
7091
1
4.05
یک عمر فقط کهنه و نو شد دل من
در بین زباله ها ولو شد دل من
له گشت به زیر پای تان رهگذران!
در شهر شما پیاده رو شد دل من
1610
0
3
خوش خط و تمیز و شیک، عاشق شده است
افتاده به جیک جیک، عاشق شده است
یک قلب کشیده است و تیری در آن
خودکار سیاه بیک، عاشق شده است
5128
2
3.19
کم نامه ی خاموش برایم بفرست
از حرف پُرم، گوش برایم بفرست
دارم خفه می شوم در این تنهایی
لطفاً کمی آغوش برایم بفرست
6615
0
4.48
از صورتم این قافیه را بردارید
دل -این تومور اضافه- را بردارید
با عشق هنوز زنده هستم لطفاً
از روی من این ملافه را بردارید
1501
0
2
ابلیس شدم برای کس خم نشدم
رانده شدم از بهشت و آدم نشدم
گفتند: برو که شاید آدم بشوی
اصلاً به شما چه؟ به جهنم! نشدم
1934
0
3
نقطه سر سطر؛ بچه ها بنویسید!
با خط درشت، عشق را بنویسید!
تکلیف شب شماست در دفتر دل
صد مرتبه از روی خدا بنویسید
2058
0
4.33
در حیرتم از این همه تعجیل شما
از این همه صبر و طول و تفصیل شما
ما خیر ندیده ایم از سال قدیم
این سال جدید نیز تحویل شما
2564
2
3.56
لطفی کن و عذر غیبتم را بپذیر
عرض ادب و ارادتم را بپذیر
ای عشق به خانه ی دلم پا بگذار
منت بگذار و دعوتم را بپذیر
1574
0
3
بالاخره تو به من نگفتی چه کنم
در تور دلم اگر نیفتی چه کنم؟
ای عشق بیا و کار را یکسره کن
با این دل دست و پا چلفتی چه کنم؟
2394
1
یک عمر فقط عذاب دادم همه را
تا موی به مو جواب دادم همه را
امروز غروب نامه ها را بردم
با دست خودم به آب دادم همه را
1528
0
دستم که دراز می شود رو به دلت
صد پنجره باز می شود رو به دلت
هر صبح دلم وضوی خون می گیرد
مشغول نماز می شود رو به دلت
1233
0
مجبور شدم که قاتلم را بکُشم
این آینه ی مقابلم را بکشم
بین خودمان بماند؛ امروز غروب
تصمیم گرفته ام دلم را بکشم
1589
0
4.5
خودکار سه رنگ قابلم را نبری!
دفترچه ی مشق خوشگلم را نبری!
من با تو سر نیمکت زندگی ام
عمری است مواظبم دلم را نبری!
1594
0
خودکار سه رنگِ قابلت مال خودت!
دفترچه ی مشق خوشگلت مال خودت!
دفترچه ی کاهی دلم را پس ده!
اصلاً همه ی وسایلت مال خودت
1945
0
3.5
یک روز مداد خوشگلم را دزدید
کم کم همه ی وسایلم را دزدید
سارا که انار داشت با دارا رفت
دفترچه ی کاهی دلم را دزدید
1965
0
3.67
قربان صداقت و صفای خودمان
ماییم و دل پاک و خدای خودمان
در شهر شما نمی توان عاشق شد
باید برویم روستای خودمان
6561
2
4
یک عمر به دنبال سرنخ بودیم
در تاب و تب و عذاب و برزخ بودیم
تقصیر کسی نبود عاشق نشدیم
انگار که ما دو قالب یخ بودیم
1252
0
4
یک عمر فقط دروغ و تهمت زده اند
از چار طرف به من جراحت زده اند
تقویم من از سکوت پاییز پُر است
از زندگی ام بهار را خط زده اند
1315
0
با خنده: بلد نیستم عاشق بشوم
نه! بنده بلد نیستم عاشق بشوم
اصلاً تو خودت را بکشی من اینم
شرمنده! بلد نیستم عاشق بشوم
1961
0
دور از منی و هنوز هم روی لجی
چون آینه ای و با من انگار کجی
چندی است که وِردِ شب و روزم این است
ای عشق بیا اَجی مَجی لا تَرَجی!
3706
1
2
کو آن همه شادی و زرنگی هایم
آن شور و نشاط و شوخ و شنگی هایم
رفتند پرنده های نقاشی من
من مانده ام و مداد رنگی هایم
2280
2
3.67
این دل که شهیدِ دوستت دارم توست
تنها به امید دوستت دارم توست
باران که به روی شعر من می بارد
اجرای جدید دوستت دارم توست
2156
0
2.67
ما با دل مان هنوز مشکل داریم
صد سنگ بزرگ در مقابل داریم
معشوق، خودش می بُرد و می دوزد
انگار نه انگار که ما دل داریم
2691
0
3.5
یک عمر سرودن غزل کارم بود
یک شعر، همیشه نوک خودکارم بود
از عشق سرودم و نمی دانستم
همسایه ی دیوار به دیوارم بود
1499
0
2.5
از بس که خدا به ما دو تا بدبین است
از فرط خجالت، سرمان پایین است
ما متهم ردیف اول هستیم
عاشق شده ایم، جرم مان سنگین است
2022
0
3.5
در سطر نخست، در به در می مردم
در نقش ضمیر مستتر می مردم
این شعر فقط به درد مردن می خورد
باید دو سه سطر پیش تر می مردم
1585
0
3
من از طرف خودم وکیلم یا نه؟
در زندگی خودم دخیلم یا نه؟
عمری است به بودن خودم شک دارم
من مانده ام این که من جلیلم یا...نه!
1586
0
عاشق نشدیم کار نیکی بکنیم
یا این که گناه شیک و پیکی بکنیم
عاشق شده ایم تا بدانند همه
ما هم بلدیم جیک جیکی بکنیم
2450
0
4
مرموز و قدم قدم قدم می آید
-امروز که من مُرددّم، می آید-
با من چه پدرکشتگی ای داشت مگر؟
از عشق بدم بدم بدم می آید
5746
0
3.93
تا عشق، درون دل من پهلو زد
مرگ آمد و در برابرم زانو زد
ناگاه کلاهم سر من را دزدید
تنهایی ام از پشت، به من چاقو زد
1877
0
شعر آمد و از شهر، تب و تابم برد
با خویش به دریاچه ی مهتابم برد
دریاچه چه لالایی ماهی می خواند
آرام در آغوش خدا خوابم برد
3011
0
4.17
من از سر شعر، دست اگر بردارم
شاید سر راحت به زمین بگذارم
خوابم که نمی برد به این زودی ها
باید دو هزار گرگ را بشمارم
1687
0
3
با عشق، طلسم گرگ را می شکنیم
شب -این قفس سترگ- را می شکنیم
هر چند تبر به دوش مان نیست ولی
یک روز بت بزرگ را می شکنیم
1792
0
4.67
شب است و آسمانی سرد با من
شب و یک کوله پشتی درد با من
بیا از خاکریز خویش بگذر
بگو «یا مهدی» و برگرد با من
1498
0
4
تو رفتی بی تو روز من کدر شد
سکون در بال هایم منتشر شد
به یاد روزهای خوب جبهه
دلم در سینه، یک شب منفجر شد
1513
0
5
برادر! بی تو داغم تازه تر شد
تو رفتی، سوز اشکم بیشتر شد
به دنبال سرت سنگر به سنگر
دل من نیز مفقودالاثر شد
2044
0
2
تنم در جبهه ی سردشت گم شد
شبی با بچه های گشت گم شد
دلم در قصر شیرین رفت از دست
سرم در کربلای هشت گم شد
2074
3
3.38
به صحرا می زنم از عشق تو یا
خودم را می کشم از دست تو تا
تمام عالم و آدم بدانند
پشیمانم که گفتم دوستت دا...
1692
0
3.33
خبر چون سیل دنیا را گرفته
که دارا رفته سارا را گرفته
خودم را دار خواهم زد یقیناً
دلم تصمیم کبری را گرفته
6550
0
3.68
تمام کار و بارم شد دوبیتی
همه شام و ناهارم شد دوبیتی
دلم خوش بود می خوانم برایت
تو رفتی زهرمارم شد دوبیتی
5584
0
4.14
خودت را شکل دلقک در بیاور
ادای یک عروسک را در بیاور
سر هر فرصتی تا زنده هستی
برای مرگ، شکلک در بیاور
2648
0
2.67
دلم جز تو گرفتار کسی نیست
به جز چشم تو بیمار کسی نیست
مرا کمتر بترسان از رقیبان
که گوش من بدهکار کسی نیست
1518
0
2
به پایت زار خواهم زد؛ به من چه؟
به هر سو جار خواهم زد؛ به من چه؟
خودت را گول خواهی زد؛ به تو چه؟
خودم را دار خواهم زد!...به من چه؟
1243
0
مبادا جز تعامل گفته باشم
به جز شعر و تغزل گفته باشم
زبانم لال با آن سرو قامت
اگر نازک تر از گل گفته باشم
1150
0
تمام ماه و سالم را گرفته
همه فکر و خیالم را گرفته
نمی دانم بسازم یا بسوزم
غم عشق تو حالم را گرفته
1264
0
5
خدایا اتفاقی مرحمت کن!
به انسان درد و داغی مرحمت کن!
مرید و شیخ بسیار است این جا
خداوندا چراغی مرحمت کن!
1452
0
4
پایان تاریخ
فلسفه
انسان
پایانِ پایان را اعلام کرده اند
-من دارم برای چه کسی شعر پست مدرن می گویم؟-
عجب مدینه ی فاضله ای است
نمی دانم
سر به کدام خیابان بگذارم
که جناب افلاطون
یقه ام را نچسبد
اصلاً به من چه که نیچه چه در دهان زرتشت گذاشته است
من هم که سر از هیچ در نمی آورم
پایان شعر را اعلام می کنم
دیرم شده
باید
برای ارسطو
مایْ بِیْبی بخرم!
پانویس: ارسطو؛ پسرم!
1675
0
4.33
بوی خون، دیوانه اش می کند
لَه لَه می زند برای رگ هایم
ترسِ مرا می داند
بلبل زبانی می کند برایم
کفِ دستم می خارد
نکند...
این چاقو را خودم بزرگ کرده ام!
1741
0
4
زده ام از قالبم بیرون
خودم را ریخته ام در دیوانه ای
که درازم کرده است روی این سطرها
کلمه ها
حرف ها
برای فرهاد «آف» گذاشته ام؛
تیشه اش را برایم بفرستد
به مجنون ایمیل زده ام
برایم بیابان بفرستد.
زخم هایم را به روز کرده ام
لطفاً به من نمک بزنید!
1638
0
باد بی ضلع
از جانب خالی می وزد
من پشت ترسی سنگر گرفته ام
که کلماتم را از سرم می پراند
و این گلوله ها
چقدر خوب بلدند عربی حرف بزنند
من اما زبان مادری ام سنگ شده است
کلاهخود گشادی سرم گذاشته اند
کمین خورده ام
و این جزیره
سال هاست مجنونم کرده است.
1311
0
ببخشید از این که حرف خودم را می زنم
من تنهایی ام را اندازه ی خودم دوخته ام
یقه ی زندگی ام را کشیده ام بالا
روی طناب خودم راه رفته ام
ساعتم را
خودم کوک کرده ام و
گذاشته ام زیر سرم
هوای خودم را هم دارم
نگذاشته ام
حرف هایم را بزنند
سال هاست
حواسم را پرت کرده ام گوشه ی کتابخانه ام
نشسته ام
سر از خودم درآورده ام
لطفاً
خودتان را جایِ من نگذارید!
1706
0
سرانجام
روزی رگ هایم را به هم گره می زنم
و از تاریکنای چاه خودم
می گریزم.
دلم را
-پیچیده در کفنی از الیاف ماه-
به سیاره ای دور دست می فرستم
و نامم را
از حافظه ی خاک
پاک می کنم
و برای شما
-که نگران زندگی هستید-
خانه ای کنار تنهایی ام می سازم.
اگر روزی روزگاری عاشق شُدید،
راه خانه را پیدا خواهید کرد.
1394
0
گوشی را بردار و
هر چه دلت خواست بگو
چه کار داری صدایت به گوش زندگی می رسد یا نه؟
این خط!
به آخرش که برسی
تازه می فهمی
یک عمر
همه ی حرف هایت را
اشتباهی
به مرگ گفته ای.
1471
0
همین است دیگر!
تا می خواهی حرفت را بزنی
ناگهان پرانتزی دهان باز می کند و
حرف هایت را می بلعد
بعد هم
تا می خواهی سر و تهِ شعرت را هم بیاوری
سر و کله ی چند تا نقطه چین پیدا می شود و...
همیشه هم
علامت سوالی پیدا می شود
که سرش را پایین بیندازد و
آخر شعرت بنشیند؟
1217
0
از کوچه که می گذری
از شرمِ نگاهت
پشت دیوار مِه پنهان می شوم و
دزدانه
به خاطره هایت سَرَک می کشم
صدای تو را که می کشم
صدای تو را که می شنوم
دلم کبوتری می شود و
بر فراز ابرها
اوج می گیرد.
از کوچه که می گذری
تمام آرزوهایم را
کاسه آبی می کنم و
پشت سرت
می ریزم.
1489
0
گل ها را بوسیده ام و
گلدان ها را تمیز کرده ام
سطل زباله را
-که پُر از فکرهای گندیده بود-
دور انداخته ام
و اتاق را مثل کف دست
از خاطره های بد پاک کرده ام
نگران آینه ها هم نباش
طوری نگاه شان می کنم
که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است و
اتفاقی از طاقچه افتاده اند
آب حوض را هم عوض کرده ام
فقط مانده
نگاهم را قاب کنم و
در دریای دلت بیندازم
ماهی قرمز نگاهت
زیبایی خانه را
چند برابر می کند.
1699
0
در باور درخت زاده می شویم
و قد می کشیم در برابر باد
-اهالی فروردین و اردیبهشت-
بر سفره ی دل مان هیچ نیست
جز قرصی نان و
پیاله ای آب
دیوارهای خانه هامان
آن قدر کوتاه است
که سهم هیچ پرنده ای را از آسمان نمی گیریم
و هیچ نداریم
جز اندوهی سبز
که میراث نیاکان مان است
قانع به ماه و
آفتاب
با لبخندی زاده می شویم
و با لبخندی
می میریم
1382
0
به خوابم می آیی
از کوچه ای
-که از وسط خوابم می گذرد-
رد می شوی
و روی دیوارهای آن
چیزی می نویسی
پلک می گشایم
از خواب بلند می شوی
ابری بر می دارم و
جمله های روی دیوار را پاک می کنم
به جمله ی آخر که می رسم باران می بارد.
1209
0
هیچ کس نمی داند
چند وعده سکوت
برای تولد یک زخم کافی است
و چند زخم برای تولد یک شعر،
و چند مصراع
شاعری را قانع می کند
هیچ کس نمی داند
حتی شعر می داند چه وقت بیاید!
1466
0
نمی دانم با این همه تنهایی که روی دستم مانده است،
چه کنم؟
با این همه خواب،
-که فرصت نکرده ام خوب ببینم شان-
با این عاطفه ای
-که کف اتاق ریخته است و پرپر می زند-
با گل هایی که پژمرده اند و
گلدان هایی که ترک خورده اند،
دیگر پرنده ها در آسمان من پرواز نمی کنند
و درختی سایه اش را به من قرض نمی دهد
پرده ها هم با من کنار نمی آیند
-من هنوز دِیْنَم را به پنجره اتاقم اَدا نکرده ام-
ابرها هم اعتمادشان را به من از دست داده اند.
من هنوز بابت باران هایی که سال پیش باریده اند، بدهکارم
نمی دانم...
همین روزهاست
که باد بیاید و
اسباب و اثاثیه ام را بیرون بیَندازد.
1114
0
چرا نمی خواهید باور کنید
من از تمام شما
به دریا نزدیک ترم
و کلید باران در دست من است
-چرا نمی خواهید باور کنید
من از جهانِ دیگری به این جا آمده ام
و سیاره ی من بر مدار دیگری می چرخد
و بال هایم به رنگ آسمان شما نیست
-این را تمام پرنده ها می دانند-
چرا نمی خواهید باور کنید
من دلم را در کهکشان دیگری گذاشته ام
و سنگ گورم را
کسانی
در شهر دیگر ساخته اند.
1104
0
منتظرم تلفن زنگ بزند
و کسی از آن سرِ دنیا
ساعت مرگم را به من بگوید
و من
پیراهن ابر بپوشم
چمدان خاطره هایم را بردارم
و در آسمان
ناپدید شوم.
1438
0
4.33
دیگر از این همه تکرار خسته شده ام
از این همه چاه
-که حفر کرده ام در دلم و به آبی نرسیده ام-
از این همه کوه
-که بین من و دریا ایستاده اند-
حتی از خودم
حتی از تو -که شکل دیگر من هستی-
خسته شده ام
و سال هاست
منتظر صدایی از آن طرف آب ها هستم
و منتظرم
کسی مرا عبور دهد از لایه های تنهایی
حالا سال هاست
دلم برای دیدن پرنده ای در آسمانِ اردیبهشت
تنگ شده است.
1106
0
3
دراز به دراز
کنار ثانیه ها دراز بکشم و
روی آرزوهایم ملافه بکشند؟
خواب هایم را
لای پتو بپیچند و
در سردخانه بگذارند؟
دست از رویاهایم بشویم و
بگذارم آب
خاکسترشان را ببرد؟
نه!
من این زندگی را
کنار جویِ خیابان نیافته ام
که به این راحتی بمیرم.
1043
0
چه کسی نشانی مرا به باد داده است؟
ابر را
چه کسی به اتاق خواب من آورده است؟
باران را
چه کسی به خواب من فرستاده است؟
درختان از کجا مرا می شناسند؟
پرنده ها چگونه در دل من لانه کرده اند؟
چه کسی پای دریا را به خانه ی من باز کرده است؟
چه کسی...؟
شعر را
چه کسی به سراغ من فرستاده است؟
965
0
می خواهم
بر بلندترین نقطه ی جهان بایستم
و از پشت تمام بلندگوها
طوری که همه بشنوند
از قول تو سکوت کنم.
1535
0
4
از شما
هیچ نمی خواهم
همین که
سر به سرِ رویاهایم نگذارید و
سنگ به شیشه ی خوابم نزنید
کفاف یک عمر تنهایی ام را می دهد
من که
سر و تهِ زندگی ام را
سنجاقی
به هم می آورد.
932
0
2
فرهاد خیال کرده که عاشق تر از او پیدا نمی شود
دارم دنبال یک ساختمان صد طبقه می گردم
که خودم را از آن بالا...
این زندگی هم که برای کسی شیرین نمی شود
بالاخره یکی باید
خودش را از این پایین
به آن بالا...
دارد سرم گیج می رود
گیج می رود
گیج...
970
0
باید می دانستم
سرانجام
تو را
از این جا خواهد برد
این جاده
که زیر پای تو نشسته بود.
1085
0
روز باشد یا شب،
قصه را همین جا تمام کن!
این کلاغ
به خانه اش برسد یا نه،
به حال این مردم مگر فرقی هم می کند؟
این مردم
که فقط چسبیده اند به یک بود
و نبودِ آن یکی
اصلاً برای شان اهمیتی ندارد...
859
0
(1)
ما آدم ها
از لجی که داریم
هیچ گاه
با خودمان آشتی نمی کنیم
چشم هامان
بین هم دیوار کشیده اند و
چشمِ دیدن همدیگر را ندارند
می گویید نه؟!
خودتان را بغل کنید
و صورت تان را ببوسید؟!
(2)
ما آدم ها
هیچ گاه
تنهایی مان را
به همدیگر تعارف نمی کنیم
درست مثل ماهی ها
که آب را
به همدیگر تعارف نمی کنند
(3)
ما آدم ها
دست خودمان که نیست
آدمیم دیگر!؟
1275
0
حتماً که نباید شعر بگویی
گاهی
بهتر است
خودکارت را
پشت گوشَت بگذاری
و همچنان که
بیرون را تماشا می کنی
خیال کنی
بزرگ ترین شاعر دنیا هستی
حتماً که نباید
بزرگ ترین شاعر دنیا باشی!
1093
0
این همه دُوْر برداشته ای که چه؟
می خواهی به کجا
که تا حالا نرسیده ای؟
آمده بودی چیزی
به ما بگویی
و بروی.
رفتی
و نگفتی.
تو از اول هم بنای ماندن نداشتی!
داشتی؟
حالا هم...
اصلاً فراموش کن
فرض کن
یکی بود
یکی نبود
1180
0
کدام راه
به چشمان تو ختم می شود
کدام شاعر؟
کدام شعر؟
به دنبالت
دیروزهایم را ورق می زنم
دقیق می شوم
در لحظه هایی که بوی تو را دارند
پنجشنبه ها را برای تو
جمعه ها را برای خودم گریه می کنم
فردایم را برایت پست می کنم
بی گمان پرنده ها نشانی ات را می دانند.
2152
0
3.8
شبی به آینه تفهیم می کنم خود را
به دست حادثه تسلیم می کنم خود را
زلال می شوم و محو می شوم در نور
به چشم های تو تقدیم می کنم خود را
سکوت می کنم و داد می زنم در خویش
میان شعر و تو تقسیم می کنم خود را
و ماه می شوم و می زنم به تاریکی
به یک اشاره ی تو نیم می کنم خود را
نگاه می کنی و مات می شود تصویر
سپس تو می شوم و جیم می کنم خود را
و رو به روی خودم حرف می زنم با تو
سپس در آینه تعظیم می کنم خود را
سپس تو می روی اما مرا نمی بینی
چگونه مجلس ترحیم می کنم خود را
2189
0
2.25
کاش بارانی ببارد قلب ها را تر کند
بگذرد از هفت بند ما، صدا را تر کند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگ های هوا را تر کند
بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را
شاخه های خشک و بی بار دعا را تر کند
مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا ناکجا را تر کند
چترهاتان را ببندید ای به ساحل مانده ها
شاید این باران -که می بارد- شما را تر کند
21762
8
3.81
سیبی کجاست از لب سرخ تو سیب تر؟
زیباتر و رسیده تر و دلفریب تر
چاقو به دست آمده اند از چهار سمت
اما میان این همه من بی نصیب تر
من پشت کوه قاف وصال تو مانده ام
از هر چه کوه و دره، فراز و نشیب تر
صبرم به سر رسید، خدایا عنایتی...
نازل نمای آیه ای «اَمَّن یُجیب» تر
این تازه ابتدای خرابی است، بعد از این
در من وقوع زلزله هایی مهیب تر
2367
0
4.5
این سیب را چگونه دهانی نچیده است؟
این سیب را که این همه سرخ و رسیده است
سیبی که عکس عادت و قانون و جاذبه
سوی خودش تمام زمین را کشیده است
بازار سیب سخت کساد است، حیرتا!
این سیب را خدا ز چه باغی خریده است؟
بی شک کلید روضه ی رضوان به دست اوست
آن باغبان که میوه چنین پروریده است
این کیست؟ این که در تب سیبی چنین قشنگ
دست و دل از تمام عزیزان بریده است
این مرد، این که در پی یک میوه ی حلال
از عرش تا به فرش خدا را دویده است؟
آری منم که در تب سیبی چنین قشنگ
این گونه رنگ سبزِ سرودم پریده است
2347
3
4
چقدر کوچه ی بن بست هست توی سرم
کسی که باز نبرده است دست توی سرم؟
صدای نعره ی یک شعر مست توی سرم
سکوت ثانیه ها را شکست توی سرم
کلاغ شاعری آمد نشست توی سرم
خدای من چه قَدَر فکر پست توی سرم
هنوز هم که هنوز است، هست توی سرم
غزل سرود خودش را و جَست توی سرم
و رشته رشته اش از هم گسست توی سرم
1170
0
صبح، رخ باخته در وسعت بیمارستان
گریه آمیخته با غربت بیمارستان
مرگ از چار طرف –مثل چنار لب حوض-
سایه انداخته بر خلوت بیمارستان
بوی تنهایی و سرگیجه ی سکرآور خواب
الکلِ ریخته بر صورت بیمارستان
صبح خاکستری جمعه و طعم گس مرگ
مزّه ای تلخ تر از شربت بیمارستان
چشم بیمار اتاق صد و هفتاد و چهار
مانده بر عقربه ی ساعت بیمارستان
2554
0
3.5
چقدر تجربه های جدید یادم داد
غزل، که این همه شعر سپید یادم داد
گرفت دست مرا و به آسمان ها برد
و مهربانی و عشق و امید یادم داد
چقدر حافظ و سعدی، چقدر مولانا
غزل چقدر نگاه جدید یادم داد
خدا گواه...من از عشق، بی خبر بودم
سر کلاسِ غزل، بوسعید یادم داد
رموز حیرت و اسرار عشق بازی را
به یک اشاره شبی بایزید یادم داد
خلاصه این که من از شعر، بی خبر بودم
خدا که چشم تو را آفرید، یادم داد
2464
0
3.2
شب التهاب، عشق، غزل، نقطه چین
نامه، جواب، عشق، غزل، نقطه چین
سیگار، گریه، خاطره، مهتاب، قرص
آتش، عذاب، عشق، غزل، نقطه چین
باران، حیاط، کوچه، خیابان، سکوت
روز، اضطراب، عشق، غزل، نقطه چین
بد، خوب، زشت، مرگ، خدا، زندگی
پایان، سراب،عشق، غزل، نقطه چین
ساحل، غروب، خسته، خیانت، دروغ
شاعر، طناب، عشق، غزل،...
1590
0
3.5
بعد از سلام، عرض شود خدمت شما
ما نیز آدمیم بلانسبت شما
بانوی من! زیاد مزاحم نمی شوم
یک عمر داده است دلم زحمت شما
باور کنید باز همین چند لحظه پیش
با عشق باز بود سر صحبت شما
اما! هنوز هم به دلم -این دل غریب-
سر می زند زنی به قد و قامت شما
انگار سال هاست که کوچیده ای و ما
بر دوش می کشیم غم غربت شما
ما درد خویش را به خدا هم نگفته ایم
تا نشکنیم پیش کسی حرمت شما
من بیش از این مزاحم وقتت نمی شوم
بانو! خدا زیاد کند عزّت شما
7613
0
4.09
بانو کشید بر سر خود چادری سیاه
بانوی عشق، بانوی اردیبهشت و ماه
این شعر را ادامه بده تا به ایستگاه
تا می رسی درست سر یک چهارراه
بعداً بپیچ سمت خیابان خاطره
این راه را ادامه بده گر چه اشتباه
این راه را ادامه بده! هی برو! برو!
اصلاً نایست پشت سرت را نکن نگاه
این راه را ادامه بده می رسی به شعر
این شعر را ادامه بده می رسی به ماه
ابری سیاه خیمه زده روی ایستگاه
باران رسیده زودتر از ما به وعده گاه
1339
0
از دست این جماعت بی جان، جلال جان!
سر می نهم به کوه و بیابان، جلال جان!
من را ببخش کاین گونه حرف می زنم
حالم بد است از تو چه پنهان، جلال جان!
یادش به خیر، شیخ و چراغش کجاست؟ کو؟
شیرخدا و رستم دستان، جلال جان!
باور نمی کنی که در این جا چه می کنند
دونان به نامِ نامی انسان، جلال جان!
انگار حال و روز خدا هم گرفته است
انسان رسیده است به پایان، جلال جان!
هدهد کجاست تا برساند پیام ما
بر دوش ماست تخت سلیمان، جلال جان!
«گفتند یافت می نشود جسته ایم ما»
ما نیز خسته ایم به قرآن، جلیل جان!
2203
0
4.6
هر چند اتفاق غریبی است نازنین!
عاشق نشو که عشق، فریبی است نازنین!
«بحری است بحر عشق که هیچش کناره نیست»
راه پر از فراز و نشیبی است نازنین!
باور نکن که راندن ما هر دو از بهشت
تنها به جرم خوردن سیبی است نازنین!
آری همان گناهِ نبخشودنی است عشق
عاشق شدن چه کار عجیبی است نازنین!
با چوب عشق از همه جا رانده می شویم
آری...چه «روزگار غریبی است نازنین»
2614
0
5
در زد کسی، انگار که مهمان داریم
در سفره گرسنگی فراوان داریم
امروز پدر ابرِ زیادی آورد
مانند همیشه شام باران داریم
2257
0
4.67
من سر به تنم زیاد بود از اول
شالوده ام از تضاد بود از اول
ابعاد مرا عشق به هم ریخته بود
روحم به تنم گشاد بود از اول
6379
2
3.72